سلام
امیدوارم رنگ دلتون ، شاد و خوشرنگ باشه .
سخن اول : امروز داشتم ارشیو مطالب وبلاگم رو نگاه می کردم . دیدم که بععلللههه . منم به ویروس منحوس ناله نویسی مبتلا شدم . منی که هدف اولیم از این وبلاگ ، عشق به گیاهان و بازخورد انرژی مثبت اونها به زندگیمون بود ، الان رنگ قلمم سیاه و تاریک شده . البته اینکه صبح تا شب بگم همه چی گل و بلبله و اینا ، اصلا خوشم نمیاد . خلاصه نه به سیاهی زغال ، نه به سفیدی برف .
سخن دوم : موقع شرکت تو این چالشا و نوشتن ، دستم می لرزه و دو دل میشم . از یک طرف واقعا دوست دارم شرکت کنم و از یه طرف دیگه نمی خوام از محوریت موضوع اصلی وبلاگ دور بشم . یه تغییر ماهیت باید داشته باشم . یک بُعدی نوشتن رو اصلا دوست ندارم .
سخن سوم : ممنون از دوستان بابت دعوتشون و وبلاگی محترمی که این چالش رو ایجاد کرد .
سخن اصلی :
دلخوشی روزانه من ، لبخند رضایت پدر و مادرمه که همیشه برام تازست . صمیمیت و گرمی خانواده ای که با تمام وجودشون منو به عنوان کوچیکترین عضو ، دوست دارن . دلخوشی جدیده من ، تماس دوستی بود ، که 7 سال منتظر پیدا شدنش بودم و وبلاگی بودن خودمو مدیون اون فرد هستم ( خیلی خیلی حس خوبی داشتم وقتی بالاخره پیداش شد ) . ترم جدید دانشگاه شروع شده و یک عالم موضوعات جالب و جدید هستن که میشه یاد گرفت و تبدیل بشن به دلخوشی هات .
سخن آخر :
این قافله عمر عجب میگذرد دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب میگذرد