قاصدک !

نوگلِ طنازِ جدامانده ی من
باغِ دیدارِ دلم بی تو وزان است هنوز .


قاصدک !

خوش خبرِ دورِ پر از جور و جفا
خرم آن نغمه ی جانانه و شیرینِ تو باد !
دورم از روی پر از مهر و صفایت اما ،
چه کنم ؟
نازِ چشمانِ ظریفِ تو کشیدن دارد .


قاصدک !
فصلِ خزان ، فصلِ عاشق شدن است
فصلِ یک باده کشی در برِ جانانِ دل است
قاصدک ، فصلِ خزان هر چه دارد به جز از چهره ی تو ، بی شرم است !

پر و بالت بکشا
به سرِ کویِ دلم سر بزن و
باغِ ویرانِ مرا با قدمت آباد کن .